زندگی زیبایی ست

شاعری این را گفت

با کمی آرایه

پی زیبایی خیلی گشتم

که گذشتم از این

منطق بی پایه      

زندگی یعنی در ننگستان

چهره هر آدم

زیر چندین لایه

بیخیال  حالمان بد شد از این

متن خوش قافیه بی مایه

خانه غم بغل خانه ماست

شیر غم خوردم من

از زن همسایه

پرورش داد مرا

 و چه دلسوزتر از مادر شد این دایه 

همه این دنیا از من آویزان است

 و به من چسبیده

مثل یک جفت . . . 

 


شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان

که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان

مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت

گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان

تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود

بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان

کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز

تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ ن

بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری

شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان

پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد

گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان

دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل

مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان

با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم

که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان

گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم

از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان


ای مرکز پرگار فلک چهره ماهت

ای سایه شده بر سر خورشید پناهت

آسایش کهکشان و آرام زمینی

بالاتر و برتر ز ستاره پایگاهت

یک خنده به دل کردی و بیچاره ندانست

از چاله برون رفت و در افتاد به چاهت

ابروی کماندار تو بگرفته نشانه

قلبم به سر تیر جهانگیر نگاهت 

*تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت*

تو گر به هدف هم بزنی نیست گناهت

در هجمه ای از لشگر چشمت ز جناحین

من ماندم و لبهای تو در قلب سپاهت 

در پیش گرفتی ره عاشق کشی سخت

بنگر که نشستیم چه راحت سر راهت

زحمت مکش ای یار که جانم بستانی 

من خود صنما مرده ام از بهر رفاهت

امشب به درازا بکشد حال خرابم

در بند پریشانی آن زلف سیاهت 

بس کن دگر این بازی گفتار قلندر 

بگرفته دل آینه از پرده آهت

استقبال از حافظ


دل از من برد و روی از من نهان کرد

خدا را با که این بازی توان کرد

شب تنهاییم در قصد جان بود

خیالش لطف‌های بی‌کران کرد

چرا چون لاله خونین دل نباشم

که با ما نرگس او سرگران کرد

که را گویم که با این درد جان سوز

طبیبم قصد جان ناتوان کرد

بدان سان سوخت چون شمعم که بر من

صراحی گریه و بربط فغان کرد

صبا گر چاره داری وقت وقت است

که درد اشتیاقم قصد جان کرد

میان مهربانان کی توان گفت

که یار ما چنین گفت و چنان کرد

عدو با جان حافظ آن نکردی

که تیر چشم آن ابروکمان کرد


رونق جادوگران خواب، شاعر بیداری کساد یبوست سفتی ایمان، سستی اسهال اعتقاد بازی شیرین خیانت، دلهره تلخ اعتماد استخوان تنگ جناقی، چاله ماهیچه گشاد گریه گرمای استوا، خنده غمگین انجماد دوره عیاشی مجنون، گم شدن تیشه فرهاد عروس دنیای خیالی، سایه نامرئی داماد نسل هیولای تجدد، سنت دیرینه اجداد دانش دنیای مجازی، معرکه قوم بیسواد حجم فزاینده کپک، روح پراکنده فساد بساط تحلیل دود و دم، تجزیه کامل مواد درد مکافات خماری، مرهم فردای اعتیاد لذت رؤیای خرابی، شهر پریشانیِ
گذشته تصویر شد و خاطره به لایه های عکس در قاب برد میان جوی کوچه با توپ ها کودکی نسل مرا آب برد ترکه خوشمزه آموزگار مشق شب جریمه را خواب برد بازی با شب دلهره های کتک ناب برد مرد شدن در وسط گریه ها کودکی نسل مرا آب برد
ای زندگی ننگین در این قفس غمگین با دو تا دم سنگین گیج و بیقرارم کن جاودانه شد نامم در توده اوهامم حالا که لب بامم بر دود سوارم کن یک راه حل ساده من نشسته آماده تا فشارم افتاده ای اجل شکارم کن در قحطی روبوسی از این شب کابوسی یک بوسه ویروسی از لبت نثارم کن در جامعه نکبت با تمایل و رغبت یک نمونه مثبت نذر روزگارم کن با خاطره دمسازم با شعله هم آوازام دل به سایه میبازم ای غزل مهارم کن کم فکر پریدن باش یک ثانیه با من باش بی پرده و روشن باش کم کنایه بارم کن هنگامه

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خیریه آبشارعاطفه ها هرسین پارس دکور هدیه رود نیل هر چی بخوای بهترین اجناس